![داستان آلاء](./cache/4/attach/201707/17507_3385420440_326_250.png)
داستان آلاء
من آلاء هستم.
من فرزند آخر خانواده هستم. پدرم ۶ فرزند از همسر اولش و دو فرزند از همسر دومش، یعنی مادرم داره.
من در سوریه متولد شدم، ولی فلسطینی هستم.
پدران و مادران ما رو سالها پیش از فلسطین بیرون کردند و دیگه اجازه ندادند که به فلسطین برگردند.
من فقط ۸ سال با پدرم زندگی کردم؛
پدرم با وجود اینکه سنش زیاد بود و از بیماریهای زیادی رنج میبرد، ولی همیشه برامون درباره فلسطین و اشغالش صحبت میکرد.
این رویای پدرم بود که همهی ما به شهرمان "اللد" در فلسطین برگردیم.
یک روز تابستانی در سال ۲۰۱۱ ، صبح با صدای شیون و گریهی خونوادم از خواب بیدار شدم.
پدرم در خواب قلبش از کار ایستاد و فوت کرد.
همیشه چشمامو میبندم و خیال میکنم که پدرم به "اللد" پرواز کرده و منتظره که ما هم بریم پیشش...
بعد از فوت پدرم، برادرام تا مدتی هزینه زندگی من و خواهرم و مادرم رو میدادند؛ ولی بعد از مدتی نتونستند به این کار ادامه بدن.
یادمه یه روز که مادرم پیش برادرام رفته بود که ازشون پول بگیره، خیلی زود برگشت در حالیکه معلوم بود گریه کرده.
سال ۲۰۱۳ که جنگ سوریه در اردوگاه یرموک شدت گرفت، ما از خونهمون به خونه داییم رفتیم، چون اونجا امنتر بود.
من خیلی نگران مادرم هستم؛ چون هر روز گریه میکنه که چجوری زندگی ما رو بگذرونه.
من آلا عبدالکریم، کلاس هشتم هستم.
دانشآموز ممتاز مدرسه.
و اگر خدا کمکم کنه میخوام چشمپزشک بشم