داستان زندگی اسامه   من اسامه محمد صالح، اهل یمن هستم. وقتی که خیلی کوچک بودم، پدر و مادرم باهم اختلاف پیدا کردند. مادرم ما رو ترک کرد. من رو به خونه پدربزرگم بردند. اون تلاش کرد که پدر و مادرم رو آشتی بده. ولی نشد‌. بعد از مشاجرات بسیار که حدود سه سال طول کشید، مادرم از پذیرش حضانت من صرف نظر کرد و طلاق گرفت. بخاطر عدم توجه پدرم، پدربزرگم سرپرستی من رو به عهده گرفت. یکی از عمه‌هام همیشه مراقبم بود، واقعا برام مثل مادر بود. چند وقت بعد، پدرم منو ترک کرد و با زن دیگه‌ای ازدواج کرد. الان دیگه بزرگ شدم، مدرسه میرم. پدربزرگم با وجود اینکه پیر شده ولی ازم حمایت می‌کنه. منم سعی میکنم چیز زیادی ازش نخوام که اذیت نشه. تصمیم دارم درسم رو ادامه بدم، خدا کمکم می‌کنه که با وجود شرایط سخت موفق بشم.